نام شفا یافته : خانم ف . س .
سن : هشت سال .
اهل : آزاد شهر
تاریخ شفا :7/5/1382
"اگر این مطلب و خوندی و دلت شکست محتاج دعایت هستیم... "
فایده ای ندارد . به این التجا امیدی نیست . باید به شهرم برگردم.
آری ، همین امروز بر می گردم .
این جملات را در اندیشه و خطاب به خودش گفت ،
و برای آخرین بار نگاه نگرانش را به آن سوی ضریح
پنجره فولاد ،به جمعیت زائری که نگین ضریح حرم امام (ع) ،
را چونان حلقه ای تنگ در بر گرفته بودند،
دوخت و غمی آشکار قیافه اش را فرا گرفت .
آقا من دلم را به امید شفاعت شما، دخیل بستم . حاشا به کرمتان .
اگر دست خالی برگردم ، کرامتتان زیر سوال می رود . من دیگر چیزی
نمی گویم . چیزی نمی خواهم . اصلا می روم و دیگر چیزی از شما نمی خواهم .
با دلی شکسته و حاجتی اجابت نشده می روم . دلش لرزید .
از حرفی که با خویش نجوا کرده بود ، پشیمان شد .
مگر او کیست که امام خواسته اش را اجابت کند و شفاعتش را نزد خدا برد ؟
از خود ستایی خویش بدش آمد . با امام (ع) به گفتگو نشست :
آقا بر من جسارتم را ببخشایید . می دانید که جز شما کسی را واسطه دخالت خود با خدا نداریم .
پس التفاتی نمایید و شفای او را از خدا بخواهید .
اگر شما شفاعت نکنید ، چگونه خداوند به این بنده روسیاه عنایتی کند ؟
آقا ،ما بجز حریم حرمت تو ، حرمی نداریم . پس به که التجا کنیم ؟
آهنگ رفتن داشت ، اما میل به جدایی اش نبود .
حکم عاشقی را داشت که قرار است از معشوق خویش جدایش سازند .
مثل یک تشنه که آب را بر او بسته و
یا پرنده ای که بال پروازش را چیده باشند .
حال و روزگار عجیبی داشت ، درهم و پریشان و مغموم بود .
دیگر وقتی برای ماندن نداشت. بیش از یک هفته
در مشهد ماندگار شده بود ، اما هنوز موفق به گرفتن شفای دخترش نشده بود .
باید بر می گشت . با دنیایی پر از امید به این سفر آمده بود و حال ، با یاس و ناامیدی ، توان بازگشتن نداشت.
با خود گفت :
اگرامام (ع) قصد شفاعت و شفا داشتند ، به حتم در این یک هفته اتفاقی می افتاد!!!!
دل شکسته اش هوای فریاد داشت . میل گریستن . به ابر چشمانش اجازه بارش داد .
باران اشکش که جاری شد ، احساس فرحناکی همه وجودش را فرا گرفت . سبک شد .
نگاه خیسش را به کودکش دوخت که در خوابی آرام فرو رفته بود و طنابی را که به
قصد شفا بر گردن او گره کرده بود ، امتحانی دوباره کرد . طناب قرص و محکم بود .
خیالش راحت شد . دختر به این زودی ها بیدار نمی شد و او فرصت داشت تا
به حرم برود و آخرین زیارتش را بجا آورد . پس به همین قصد وضو گرفت و وارد حرم شد .
بی اختیار می گریست . اشکهایش با آب وضو قاطی شده و بر پهنای صورتش جاری شده بود .
مردم با تعجب در وی می نگریستند و او، بی توجه به نگاههای ترحم آمیزی که بر رویش می ریخت ،
فکور و مغموم ، در دل ، با امام (ع) گفتگو می کرد .
گفتم به پابوسی ات می آیم ، تا دست خالی بر نگردم . شاید توقع من زیاد بوده ؟
شاید لیاقت شفاعت شما را نداشته ام ؟ شنیده ام که نگاه شما به دلهای شکسته است .
می دانم که هر دل شکسته تر باشد ، زودتر وصال یار را می بیند و شفا
هدیه ایست که از این وصل نصیب او می گردد . نمی دانم ؟
شاید در خیل این زائران حاجتمند ، دلی شکسته تر از دل من هست ، که این وصال حق او می باشد .
پس شهد شیرین شفا گوارایش باد . من نیز تشنه ای به چشمه رسیده ، ولی سیراب نشده ام ،
به شهر خود بازمی گردم ، اما همچنان نگاه پر امیدم به دست سخاوتمند شماست .
خواهش این دل شکسته ، در رواق پر کرم شما باقی می ماند . او را دریابید .
به ضریح حرم رسید و دستهایش را بر مشبک آن پنجه کرد و با همه وجودش گریست .
احساس سبکی بیشتری بر او مستولی شد . گویی همه بار غمی که در سینه اش نشسته بود ،
بیرون ریخت . از جای برخاست و با نگاه دل از امام (ع) خداحافظی کرد .
از صحن که خارج شد و به سمت پنجره فولاد رفت . از دور دخترش را دید که به قامت
ایستاده و نگاه جستجوگرش را به اطراف می چرخاند .
با گامهای بلند خود را به بالین او رساند . کودک تا مادرش را دید ، شیونی کرده و خود را در آغوش
او انداخت .
کجا رفتی مادر ؟
رفتم زیارت .
من خواب دیدم .
چه خوابی ؟
خواب آقایی سبز پوش که به بالینم آمدند و گفتند : از ما چه می خواهی ؟ گفتم :
بدنم درد می کند . گفتند : بلند شو . گفتم : نمی توانم . گفتند : می توانی .
ما ترا شفا دادیم .
خودش را به آغوش مادر انداخت و با گریه پرسید :
من خوب شدم مادر ؟
مادر کودک را به سینه چسبانید و آرام بیخ گوشش زمزمه کرد :
انشاا.. .
و بیک باره نگاهش بر گره طنابی که لحظاتی پیش بر مشبک ضریح محکم کرده بود افتاد،
که به آرامی سر خورد و جلوی پای دختر بر زمین افتاد .
مادرصیحه بلندی کشید و با شادمانی دختر را در آغوش فشرد و فریاد زد :
آره مادر . تو خوب شدی . خوابی که دیدی ، رویای صادقانه بود.
دست دخترش را گرفت و او را با خود به سمت دفتر شفایافتگان حرم برد
***
دخترم روماتیسم داشت . به دکترهای زیادی مراجعه کردم ، اما افاقه نکرد .
حالش روزبروز بدتر می شد و هر چه بیشتر تلاش می کردیم ، کمتر نتیجه می گرفتیم .
تا اینکه یکروز دکتر معالجش آب پاکی را روی دستمان ریخت و از وی قطع امید کرد .
آنروز وقتی به ملاقاتش رفتم ، دکتر با قیافه ای بق کرده و گرفته رو به من کرد و گفت :
دیر جنبیدید . روماتیسم در وجود بیمار ریشه دوانده و دیگر از دست ما کاری ساخته نیست .
می گید چیکار کنم ؟
به خدا توکل کنید .
همین؟
خب دیدید که ما سعی خودمان را کردیم ، اما ثمری نداد .
حرفهایش مثل پتک در مغزم می پیچید .
صدایش مثل یک موسیقی ناهنجار و گوشخراش ، فضای روحم را می خراشید .
بغض شدیدی به صورتم ریخت و به وضوح
صدای ضربان قلبم را که مثل ضربه های چکش در محفظه سینه ام می کوفت و صدا می داد ، شنیدم .
من باید چیکار کنم دکتر ؟
اینرا در حالیکه در نگاه مایوس دکتر خیره شده بودم ، از او پرسیدم .
دکتر عینکش را بر روی بینی اش جابجا کرد و با خونسردی گفت : صبوری .
و من با همین یک جمله تصمیمم را گرفتم:می برمش مشهد .
دخیل امام هشتم (ع) . دست نیاز پیش خدا دراز می کنم و آقا را واسطه شفا قرار می دهم .
قطره ای اشک از نگاه دکتر فرو چکید و زیر لب زمزمه کرد :
التماس دعا .
تا وقتی به مشهد رسیدیم ، همچنان در بیم و اضطراب دردناکی بسر می بردم . مدام زیر لب
آیاتی از قرآن را واگویه کرده و از امام (ع) می خواستم و به کلام خدا قسمش
می دادم که مرا دست خالی از سفر برنگرداند .
هفت روز دخیل حضرتش بودیم ، غافل از آنکه خداوند در امتحان صبوری را برویمان گشوده است.
هفت روز انتظار کشیدم و صبوری کردم .
اما درست زمانی که کاسه صبرم به تمامت لبریز شده و قلبم از بی طاقتی آرامش خود را از دست داده بود و مثل
دریایی عظیم،توفانی شده و موجهای غم را پی در پی به ساحل خانه دلم می کوفت و انتظار بی پاسخ شفا ،
مرا به کفر گویی واداشته بود ، خداوند در رحمتش را گشود و دخترم را شفا داد .
زن اشکهایش را پاک کرد و دستها را به آسمان برد و گفت :
خدایا مرا ببخش . کرم تو بسیار و صبوری ما اندک است . به بزرگی خود ، کوتاهی و غفلت مرا ببخش .
مسئول دفتر شفایافتگان که با جمله جمله صحبتهای زن اشک می ریخت و تسبیح می چرخاند و ذکر می گفت ،
رو به او کرد و پرسید : مدارک پزشکی دخترتان را به دکتر آستانقدس نشان بدهید و شفایافته را هم نزد
ایشان ببرید تا معاینه و صحت گفتارتان تایید شود .
***
ضمن تایید صحت وقوع شفا توسط دکتر آستان قدس رضوی ، بیمار ذکر شده پس از بازگشت به موطنش ،
در تاریخ 9/5/1382 مورد معاینه و چکاب دوباره دکترمعالجش
( آقای سید مجید حسینی بای ، متخصص کودکان و دارای نظام پزشکی شماره 50509) قرار گرفت
و ایشان هم صراحتا به بهبودی بیمار اشاره نموده و
چنین آورده است :
( بیمار ف.س که سابقه روماتیسم مفصلی به مدت یکسال داشته است ،
در حال حاضر معاینه انجام شد و مفاصل و اندامها نرمال می باشد . )
موضوع مطلب : امام رضا, شفایافته گان